این کلمه دو بار در انیس الطالبین بخاری آمده و در دیگر کتب جغرافیایی دیده نشده است: و به راه زیگ مرده بطرف نسف متوجه گردی. (انیس الطالبین نسخۀ کتاب خانه مرحوم دهخدا ص 19). و براه زیک مرده بطرف نسف متوجه شدم. (انیس الطالبین ایضاً ص 20)
این کلمه دو بار در انیس الطالبین بخاری آمده و در دیگر کتب جغرافیایی دیده نشده است: و به راه زیگ مرده بطرف نسف متوجه گردی. (انیس الطالبین نسخۀ کتاب خانه مرحوم دهخدا ص 19). و براه زیک مرده بطرف نسف متوجه شدم. (انیس الطالبین ایضاً ص 20)
آنکه هنوز نمرده و نیمه جانی داشته باشد. (ناظم الاطباء). که در شرف مرگ است و اندک رمقی دارد: این خادم را بباید کشتن و دست بر حلق وی نهاد و محکم بیفشرد که خود نیم مرده بود. (سمک عیار از فرهنگ فارسی معین) ، کم روشنائی. (یادداشت مؤلف). نیم خاموش. (فرهنگ فارسی معین) : به کردار چراغ نیم مرده که هر ساعت فزون گرددش روغن. منوچهری
آنکه هنوز نمرده و نیمه جانی داشته باشد. (ناظم الاطباء). که در شرف مرگ است و اندک رمقی دارد: این خادم را بباید کشتن و دست بر حلق وی نهاد و محکم بیفشرد که خود نیم مرده بود. (سمک عیار از فرهنگ فارسی معین) ، کم روشنائی. (یادداشت مؤلف). نیم خاموش. (فرهنگ فارسی معین) : به کردار چراغ نیم مرده که هر ساعت فزون گردَدْش روغن. منوچهری
صلاح. پارسائی. تقوی. پرهیزگاری: هم پایۀ آن سران نگردی الا به طریق نیک مردی. نظامی. به نیک مردی در حضرت خدای قبول میان خلق به رندی و لاابالی فاش. سعدی. ، گذشت. بزرگواری: بگفتا نیک مردی کن نه چندان که گردد خیره گرگ تیزدندان. سعدی. اگر نیک مردی نماید عسس نیارد به شب خفتن از دزد کس. سعدی. ، جوانمردی: نیک مردی نه آن بود که کسی ببرد انگبینی از مگسی. نظامی. ، نیکوکاری. خیر. احسان. بر: نکوئی و رحمت به جای خود است ولی با بدان نیک مردی بد است. سعدی. کسی دانۀ نیک مردی نکاشت کز او خرمن کام دل برنداشت. سعدی. ، سادگی. خوش باوری. زودباوری. (یادداشت مؤلف)
صلاح. پارسائی. تقوی. پرهیزگاری: هم پایۀ آن سران نگردی الا به طریق نیک مردی. نظامی. به نیک مردی در حضرت خدای قبول میان خلق به رندی و لاابالی فاش. سعدی. ، گذشت. بزرگواری: بگفتا نیک مردی کن نه چندان که گردد خیره گرگ تیزدندان. سعدی. اگر نیک مردی نماید عسس نیارد به شب خفتن از دزد کس. سعدی. ، جوانمردی: نیک مردی نه آن بود که کسی ببرد انگبینی از مگسی. نظامی. ، نیکوکاری. خیر. احسان. بر: نکوئی و رحمت به جای خود است ولی با بدان نیک مردی بد است. سعدی. کسی دانۀ نیک مردی نکاشت کز او خرمن کام دل برنداشت. سعدی. ، سادگی. خوش باوری. زودباوری. (یادداشت مؤلف)
آدم خوب. (ناظم الاطباء). خوش ذات. نیکوکار. (فرهنگ فارسی معین). صالح. (زمخشری). نیکمردان، ابدال. صلحاء. (یادداشت مؤلف). نکوکار. خیر. پارسا و پرهیزگار و جوانمرد. نیز رجوع به نیک مردی شود: بدو گفت بهرام کای نیک مرد ندارم ترا هیچ گونه بدرد. فردوسی. پرامید دارد دل نیک مرد دل بدکنش هم پر از باد سرد. فردوسی. بپذرفت فرزند او نیک مرد نیاورد هرگز بدو باد سرد. فردوسی. تا فرود آید همی بر بنده از ایزد قضا تا دعای نیک مردان سوی یزدان برشود. عنصری. چون شدم پنهان از درت به ارزانی نیک مردی بنشاندم به نگهبانی. منوچهری. سیرت داد را چو رد کردند باچنین نیک مرد بد کردند. سنائی. می بینم که کارهای زمانه روی به ادبار دارد... و نیک مردان رنجور و مستذل ّ و شریران فارغ و محترم. (کلیله چ مینوی ص 56). نیک مردان در این سرای همت شیران دارند. (منتخب قابوسنامه ص 4). زمین را میراث دهم به نیک مردان. (کشف المحجوب). نیک مردی کجاست خاقانی که در او درد مردمان بینی. خاقانی. همه عیب اند نهان وآنهمه را نیک مردان به هنر برگیرند. خاقانی. چرخ دندان خای انگشت به دندان که چرا نیک مردی به بدان این همه نیرو بدهد. خاقانی. درع تو به زیر چرخ گردان بس باد دعای نیک مردان. نظامی. گردن کش هفت چرخ گردان محراب دعای نیک مردان. نظامی. ز پیران زاهد بسی نیک مرد که در شب دعائی توانند کرد. نظامی. همی گسترانید فرش تراب چو سجادۀ نیک مردان بر آب. سعدی. کمال بخت خردمند نیک مرد آن است که سر گران نکند بر قلندر اوباش. سعدی. هر که را جامه پارسا بینی پارسادان و نیک مرد انگار. سعدی. ، صاف ساده. صاف صادق. ابله. (یادداشت مؤلف)
آدم خوب. (ناظم الاطباء). خوش ذات. نیکوکار. (فرهنگ فارسی معین). صالح. (زمخشری). نیکمردان، ابدال. صلحاء. (یادداشت مؤلف). نکوکار. خیر. پارسا و پرهیزگار و جوانمرد. نیز رجوع به نیک مردی شود: بدو گفت بهرام کای نیک مرد ندارم ترا هیچ گونه بدرد. فردوسی. پرامید دارد دل نیک مرد دل بدکنش هم پر از باد سرد. فردوسی. بپذرفت فرزند او نیک مرد نیاورد هرگز بدو باد سرد. فردوسی. تا فرود آید همی بر بنده از ایزد قضا تا دعای نیک مردان سوی یزدان برشود. عنصری. چون شدم پنهان از درت به ارزانی نیک مردی بنشاندم به نگهبانی. منوچهری. سیرت داد را چو رد کردند باچنین نیک مرد بد کردند. سنائی. می بینم که کارهای زمانه روی به ادبار دارد... و نیک مردان رنجور و مُسْتَذَل ّ و شریران فارغ و محترم. (کلیله چ مینوی ص 56). نیک مردان در این سرای همت شیران دارند. (منتخب قابوسنامه ص 4). زمین را میراث دهم به نیک مردان. (کشف المحجوب). نیک مردی کجاست خاقانی که در او درد مردمان بینی. خاقانی. همه عیب اند نهان وآنهمه را نیک مردان به هنر برگیرند. خاقانی. چرخ دندان خای انگشت به دندان که چرا نیک مردی به بدان این همه نیرو بدهد. خاقانی. درع تو به زیر چرخ گردان بس باد دعای نیک مردان. نظامی. گردن کش هفت چرخ گردان محراب دعای نیک مردان. نظامی. ز پیران زاهد بسی نیک مرد که در شب دعائی توانند کرد. نظامی. همی گسترانید فرش تراب چو سجادۀ نیک مردان بر آب. سعدی. کمال بخت خردمند نیک مرد آن است که سر گران نکند بر قلندر اوباش. سعدی. هر که را جامه پارسا بینی پارسادان و نیک مرد انگار. سعدی. ، صاف ساده. صاف صادق. ابله. (یادداشت مؤلف)
کسی که در شرف مرگ است ولی هنوز نمرده: (این خادم را بباید کشتن و دست بر حلق وی نهاد و محکم بیفشرد که خود نیم مرده بود)، نیم خاموش (بکردار چراغی نیم مرده که هر ساعت فزون گرددش روغن) (منوچهری. د. چا. 63: 2)
کسی که در شرف مرگ است ولی هنوز نمرده: (این خادم را بباید کشتن و دست بر حلق وی نهاد و محکم بیفشرد که خود نیم مرده بود)، نیم خاموش (بکردار چراغی نیم مرده که هر ساعت فزون گرددش روغن) (منوچهری. د. چا. 63: 2)
اگر ببینی مرده، تو را می زند از مسافرت سود و منفعت بدست می آوری و یا چیزی را که از دست داده ای دوباره به دست می آوری. اگر مرده ای را در خواب خودت ببینی که او را می زنی و او هم از کتک خوردن راضی است در آن دنیا به سعادت رسیده است. اگر ببینی خودت مرده ای و تو را می زنند در دین و ایمان قوت خواهی داشت. بعضی از تعبیرگران گفته اند بدهی تو پرداخت می شود.
اگر ببینی مرده، تو را می زند از مسافرت سود و منفعت بدست می آوری و یا چیزی را که از دست داده ای دوباره به دست می آوری. اگر مرده ای را در خواب خودت ببینی که او را می زنی و او هم از کتک خوردن راضی است در آن دنیا به سعادت رسیده است. اگر ببینی خودت مرده ای و تو را می زنند در دین و ایمان قوت خواهی داشت. بعضی از تعبیرگران گفته اند بدهی تو پرداخت می شود.